نه - -فرار مغزها و سرمایه های انسانی/مصاحبه علی صمد با دکتر حسن مکارمی، روانکاو بالینی و پژوهشگر

 

فرار مغزها و سرمایه های انسانی/مصاحبه علی صمد با دکتر حسن مکارمی، روانکاو بالینی و پژوهشگر

سوال یک- مهاجرت و اثرات آن از دیر زمان تا امروز چگونه بوده است ؟

دکتر حسن مکارمی: مناسب است که پدیده‌ی مهاجرت را در قالب کلی‌تر و جهانی‌تر و در اعماق دست کم دویست‌هزارساله‌ی اخیر زندگی نیاکانمان بررسی کنیم. هر ملت خود را در مجموعه‌ای از ملت‌ها ‌می‌بیند. هر قوم در مجموعه‌ای از اقوام و ملت‌ها، هر فرد خود را قطره‌ای از دریای آدمیان و هر «واحد» انسانی، قومی، ملی، قاره‌ای، خود را در رابطه با واحدهای دیگر تعریف می‌کند. حضور «دیگری» به اصل تبدیل می‌شود. در رابطه با فرهنگ و زبان که پدیده‌هایی بسیار قدیمی‌اند، نقش زبان مادری و ساختار ناخودآگاه چنان ویژه و اساسی است که نمی‌توان این پدیده را چون دیگر پدیده‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی تحلیل کرد.

زمانی می‌رسد که خانواده به مرز اشباع رسیده است و برای یافتن همسری جدید مهاجرت الزامی می‌شود. درهم‌رفتگی ژن‌ها به تنوع دامن می‌زند و همین تنوع است که دامنه‌ی امکانات جسمی و روانی آدمی را افزایش می‌دهد. آدمی در هماهنگی میان دو نیرو از زندگی نیمه‌حیوانی در غار تا پای گذاری بر کره‌ی ماه پیش می‌رود. نیروی نخست‌‌ همان حفظ و توسعه و باروری فرهنگ خود است تا آیندگان از تجربیات گذشتگان بهره‌مند شوند و نیروی دیگر ادغام و درهم‌آمیزی فرهنگ‌هاست که به غنای آن‌ها می‌انجامد؛ و از همینجاست که بحران هویت زاده می‌شود. فرهنگ‌ها پیچیده‌تر می‌شوند. آدمیان بیشتر می‌شوند. جهان زیست گسترش می‌یابد و حفظ هویت آدمی دشوار‌تر می‌شود. دامنه آسیب‌های روانی حاصل از ضربه‌هایی که بر آدمی وارد می‌شود به مراتب افزایش می‌یابد. دانش، شناخت، صنعت، هنر و ادبیات، دامنه‌ی دستاوردهای آدمی را چندین برابر می‌کنند و در همین حال بر پیچیدگی روابط آدمی با خویشتن و دیگری می‌افزایند. از همینجاست که پیچیدگی رابطه‌ی روان آدمی و مهاجرت آغاز می‌شود.

برای نخستین بار زیگموند فروید، روانپزشک اتریشی در ابتدای قرن بیستم در نوشته خود به نام «توتم و تابو» دو نظریه‌ی بنیانی را بر اساس مطالعات قوم‌شناسان معتبر زمان خود مطرح کرد. نخست اینکه آدمی در سیر سال‌های نخستین زندگی خود، تمامی مراحل رشد و تکامل نوع انسان را سپری می‌کند. بدین گونه که در کمتر از ۱۲ ماهگی هجا‌ها (سیلاب‌ها) را می‌آموزد، در کمتر از ۱۸ ماهگی واژه‌ها را، در سه سالگی از چند واژه جمله می‌سازد و ضمیر من را می‌آموزد. در حدود پنج یا شش سالگی آماده آموختن خواندن و نوشتن می‌شود و حدود پانزده سالگی شروع مسئولیت‌پذیری اوست. هرکدام از این مراحل با رشد و حرکت نوع آدمی همزمانی دارد. شاید شش سالگی را بتوان معادل شش هزار سال پیش گرفت‌؛‌ همان اختراع خط و نوشتن، آنگاه یک سالگی کودک معادل تحول نوع آدمی در پانصدهزارسال پیش می‌شود: شروع کاربرد هجا. با استفاده از همین نظریه است که امروزه زبان‌شناسان به جست‌وجوی زبان‌های نخستین می‌روند. دو عامل دیگر که زبان‌شناسان را یاری می‌دهد، یکی اثر مستقیم مهاجرت است و دیگری پژوهش در زبان‌های نخستین موجود. در مهاجرت، آدمیان نام قوم و قبیله و خانواده خود را بر مکان‌ها، کوه‌ها و رود‌ها می‌گذراند و مهاجران بعدی در سرزمین‌های تازه نام این عوامل زیستی را بر قوم خود می‌نهند. 

نظریه‌ی دیگر فروید در‌‌ همان نوشته اما برقراری رابطه میان روان‌نژندی‌های آدمی در طول پیدایش خود است تا امروز و آسیب‌های روانی امروزین ما. بدینگونه هسته‌های نخستین روان‌نژندی‌های ما (نوروزهای ما) از‌‌ همان آسیب‌های نخستین نطفه گرفته‌اند. نابسامانی‌های ما در هنگام ترس و اضطراب، از نا‌شناختی آن‌همه پدیده‌ی زیست محیطی، هسته‌های امروزین روان‌نژندی‌ها را ساخته‌اند و نخستین پایه‌های ترس و اضطراب جدایی و دوری از مادر است. چه تولد را می‌توان نخستین آسیب روانی دانست؛ آنچه نخستین پاگذاری آدمی است به عرصه‌ی آشنایی نسبت به حضور خود در هستی. تولد فرایندی است طولانی. ژاک لکان، روانپزشک و روانکاو فرانسوی تولد سوژه‌ی آدمی را همزمان با‌ زاده شدن و به‌کار گیری نماد و حضور تخیل می‌داند. سوژه‌ی آدمی در مدار پیچیده‌ای با دو عامل مادر و نقش پدر شکل می‌گیرد. زبان زاده می‌شود، اشراف بر حضور مجرد و فردیت حاصل می‌شود و هویت جنسی، هویت روانی، هویت موقعیت در خانواده و رابطه با پدر و مادر، خواهران و برادران ساخته می‌شوند. مهر و عشق و محبت از رابطه‌ی فرزند با مادر الگو می‌گیرد و روابط با دیگران و پایه‌گذاری آن در میان خواهران و برادران زاده می‌شود. پدر دو بسته باید‌ها و نباید‌ها و روابط سلسله مراتبی را نمایندگی می‌کند. بدین گونه زبان و آن‌هم زبان مادری به پایه بنیانی رابطه‌ی انسان سخنگو با دنیای واقعیت‌های نمادپذیر و خیال‌آفرین تبدیل می‌شود. به گونه‌ای دیگر زبان مادری انسان می‌آفریند و هم این زبان است که به او امکان می‌دهد تا روابط خود را با هستی، با خود و با دیگری تنظیم کند.

پیچیدگی نگاه به انسان در گام نخست،‌‌ همان تعیین زاویه‌ی نگاه است. برد، ژرفنا و دقت نگاه ما نمی‌تواند در همزمان دور و نزدیک، بالا و پایین، درون و بیرون، جزء و کل را بنگرد. به همین دلیل جهان واقعیت، پدیده‌ها و اشیا را نام می‌نهیم و در حوزه‌های گوناگون بررسی می‌کنیم. با جهان خارج تنها از طریق امر واقع یعنی بدن و دریافت‌های حسی آن مربوط می‌شویم، و این از‌‌ همان تولد و با فراگیری اثر متقابل دال و مدلول است. با‌‌ همان نخستین فریاد و طرح درخواست و رابطه‌اش با پاسخ آن درخواست. جهان فردی ما در حوزه گسترش این دال و مدلول‌ها، واژه‌ها و مفاهیم پشت آن‌ها، گسترش می‌یابد و زبان مادری زاده می‌شود و مادر و زبان و جهان در فرایندی پیچیده‌، نوزاد را به فرد تبدیل می‌کند. سه عامل «مادر»، «زبان» – بگوییم نماد‌پردازی – و «واقعیت نیاز بدن نوزاد»، به آرامی حضور نوزاد را به او می‌قبولاند، و پدر با دورسازی مادر از نوزاد، او را از نظر ساختار روانی به دنیا می‌آورد. کودک در جامعه با ارتباط با دیگری – با غیر خود- که دارای‌‌ همان ابزار دال‌های زبانی اوست، به عاملی اجتماعی تبدیل می‌شود و قانون می‌پذیرد. 

به‌کارگیری دانسته‌های روانکاوی بالینی و انسان‌شناسی در همین جا به‌کار می‌آیند. فرهنگ یا ساده‌تر زبان آنهم زبان مادری، ساختار آن و واژه‌های آن به گونه‌ای که از حوصله این بحث خارج است «ناخودآگاه» فردی، منطق، کارکرد و چگونگی شکل‌گیری آن را می‌سازند. انتخاب‌های پنهان و عمیق ما چون فرد انسانی سخنگو به ساختار «ناخودآگاه» ما مربوط است. تمامی تلاش‌های صدساله فروید و پیروان او در آن است که نشان دهند آدمی را ناخودآگاهی است در درون چون بیگانه‌ای که انتخاب‌های اساسی و پنهانی او را انجام می‌دهد. به گونه‌ای ناخودآگاه عشق و مهر و نفرت، پیروزی و شکست و تعابیر آن، تمایلات سیاسی و اجتماعی و جهت‌گیری‌های ما را در درون خود می‌سازند. در موارد بسیاری از خود می‌پرسیم در درون من کیست که مرا به این سمت و سوی یا این آرزو و میل می‌کشاند؟ «در اندرون من خسته دل ندانم کیست، که من خموشم و او در فغان و غوغاست.»

با باور بر اینکه ناخودآگاه منطق و ساختاری ویژه دارد، در تجزیه و تحلیل‌های خود، فرد آدمی را دوگانه خواهیم دید: فرد و «ناخودآگاه» فرد. این‌گونه بررسی ما را به ژرفنای چگونگی «انتخاب» آدمی می‌کشاند. ناخودآگاه این پاره‌ای از ما که بارِ «زبان» را به نوعی بر دوش دارد، در خود، گذشته‌ی فرهنگی و زبانی و قومی و خانوادگی ما را به همراه می‌آورد. نگاه به ناخودآگاه آن‌طور که فروید به ما نشان می‌دهد، صحنه نگرش ما را بزرگ‌تر و ژرف‌تر می‌سازد. به گونه‌ای که در تجزیه و تحلیل مسائل اجتماعی، حقوقی، اقتصادی و… تا عمق چهل هزار سال زندگی هموسپین ـ سپین‌ها رفته، ژرفنای چهارده میلیارد انسانی را که تاکنون متولد شده‌اند در پیش روی می‌گذاریم و انسان را در قالب بیش از یکصد و نود کشور با بیش از شش هزار زبان زنده و اقوام گوناگون کوچک و بزرگ خواهیم دید. چنین نگرشی را می‌توان نگرشی انسان‌شناسانه و عمیقاً لائیک خواند. می‌توان تأثیر این نگرش را در حوزه مورد بحث ما چنین خلاصه کرد: 

ـ هر ملت خود را در مجموعه‌ای از ملت‌ها ‌می‌بیند و هر قوم در مجموعه‌ای از اقوام و ملت‌ها. هر فرد خود را قطره‌ای از دریای آدمیان و هر «واحد» انسانی، قومی، ملی، قاره‌ای، خود را در رابطه با واحدهای دیگر تعریف می‌کند. حضور «دیگری» به اصل تبدیل می‌شود. 

ـ در رابطه با فرهنگ و زبان که پدیده‌هایی بسیار قدیمی‌اند، نقش زبان مادری و ساختار ناخودآگاه چنان ویژه و اساسی است که نمی‌توان این پدیده را چون دیگر پدیده‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی تحلیل کرد. 

 زبان مادری هم در درون است و هم در بیرون، هم پایه‌های ساختار سیستم بایگانی ما را می‌سازد و هم نام‌های چسبیده به موجودات و مفاهیم – چون خط تیره یگانگی میان دو پدیده – را به ما می‌دهد. نقش زبان مادری در هر مهاجرتی، از خانه به کوچه، از کوچه به محله از روستا به شهر، از منطقه‌ای با زبان مادری متفاوت به منطقه دیگر یا در قالب مهاجرت از زادگاه خود به مملکتی دیگر جلوه‌گر می‌شود.

انسان سخنگو که رابطه‌اش با خود، دیگری و واقعیت در سایه‌ی‌‌ همان دال‌های نخستین زبان مادری می‌گذرد، در جهانی مجازی، درونی – بیرونی، زیست می‌کند که در نهایت، همین زنجیره دال‌ها، چون هوایی، روان او را می‌پوشاند و امکان تنفس و پیشرفت او را می‌دهد. از اینجاست که زبان مادری برای هر فرد اختلافی بنیانی با زبان‌های دیگر دارد. به گونه‌ای زبان مادری هم در درون است و هم در بیرون. هم پایه‌های ساختار سیستم بایگانی ما را می‌سازد و هم نام‌های چسبیده به موجودات و مفاهیم – چون خط تیره یگانگی میان دو پدیده – را به ما می‌دهد. به گونه‌ای دیگر زبان‌های دیگر به هر حال از صافی زبان مادری می‌گذرند. 

در طول این سلسله مهاجرت‌ها آدمی تجربه خود را غنی می‌سازد و به هم نسلان خود در همسایگی و به نسل‌هایی بعدی انتقال می‌دهد. بدین‌گونه تمام دستاوردهای او به گونه‌ای چون شاخه‌های درخت یکتایی درآمده است؛ همچون تکامل باکتری تا آدمی. به درخت زبان‌ها بنگریم، به درخت پیدایش خط‌ ها نگاه کنیم؛ چون مهاجرتی پنهان و آشکار. برای سادگی مهاجرت را می‌توان از زاویه حضور روان در جدولی سه بعدی نشان داد:


الف: تفاوت‌ها

– تفاوت زبان گفتاری از مادری به زبانی دیگر

– تفاوت فرهنگی و سنتی

– تفاوت در میزان و حجم نوآمده‌ها برای مهاجر در جامعه جدید

– تفاوت در حجم و ابعاد شناخت علمی و فرهنگی دو جامعه

– تفاوت امکانات محیط زیستی دو جامعه


ب: امکانات و شرایط پیرامون

– سن و امکانات تدارکاتی مهاجران، میزان آموزش‌های اولیه، آشنایی با زبان‌های کشور میزبان یا زبان قابل درک در کشور میزبان، موقعیت جسمی مهاجر، آشنایی با کشور میزبان پیش از مهاجرت، شیوه تربیت خانوادگی مهاجر (باز یا بسته) و شرایط فرهنگی و اقتصادی جامعه میزبان

– امکان رفت و برگشت به سرزمین مادری تبعید یا مهاجرت

– گریز ناگریز و انگیزه‌های گوناگون اجتماعی، عقیدتی و سیاسی 


ج: هویت روانی فرد مهاجر

– ساختار روان

– امکانات و قدرت و ضعف، شخصیت

– زخم‌های روانی

 

فرهنگ به همه محیط‌هایی که فرد از بدو تولد از آن عبور می‌کند وابسته است. محیط خانواده، مدرسه، اماکن تربیت اجتماعی، محل‌های تجمع و گردهمایی، انجمن‌ها، اماکن گردهمایی مذهبی… فرهنگ شفاهی یا بنیانی چون می‌گویند، گفته‌اند، بدون شک… همراه است ولی در فرهنگ کتبی، مرجع یک خبر و اطلاع با اطلاعات دقیقی از چه کسی، چگونه، در چه فضایی، چرا، چه زمانی، چه مرجعی و با شهادت چه مرجع خبری همراه است. «شهروند» در جامعه‌ای که به سوی فرهنگ کتبی پای می‌سپرد، ارزش «دیگری» و ارتباط با «دیگری» به عنوان شهروند را می‌شناسد.


سوال دو - پژوهش‌های مختلف آماری نشان می‌دهد که تمایل به مهاجرت در میان نسل نوین  ایرانیان، تمایلی همه‌گیر و کمابیش عمومی است. به عنوان یک روانکاو  زمینه‌های این تمایل را چه می‌دانید؟


دکتر حسن مکارمی: این مهاجرت را  می‌توان از سه زاویه بررسی کرد. نخست مهاجرت عادی انسانی که بر اساس زمان و مکان شکل های ویژه به خود می‌گیرند. مهاجرت بزرگ به آمریکا در طی قرن‌ها یا مهاجرت به استرالیا، کانادا و زلاند جدید. می‌توان گفت که این مهاجرت بیشتر به قدرت جذب کشورهای مهمان بستگی دارد تا مشکلات کشورهای مهاجرین. در دو قرن اخیر مهاجرت‌های ایرانیان به کشورهای همجوار چون قفقاز، ترکیه، هند و مصر و کشورهای جنوب خلیج فارس از این دسته هستند. امروزه نیز نیمی از مهاجران ایرانی، حدود دو میلیون در کشورهای همجوار ساکن هستند.

سپس آنکه مهاجرت به دلیل فرار از مشکلات زندگی روزمره و به‌دست‌آوردن دست کم امید و آرزوی زندگی مناسب‌تر در جامعه میزبان است و سوم آنکه بدون داشتن مشکل چندان آزاردهنده‌ای در کشورخود، مهاجرت برای ارتقا و پیشرفت در زمینه‌های علمی و هنری است. گاه مهاجرت‌ها برای هر فرد به گونه‌ای قسمت‌هایی از هر دسته دلیل را با خود می‌آورد. امروزه در شرایطی که عملاً دولت و قدرت‌های خارج از دولت بسیار یک‌دست شده‌اند، که امید تغییر اولویت‌های سیاست خارجی بسیار کم و بالنتیجه امید برطرف شدن تحریم‌ها و تعدیل تورم کمرشکن بسیار ضعیف شده است، بیشتر از همیشه راه بر امید بازگشت جمهوری اسلامی به یک کشوری که با جامعه‌ی جهانی تعامل کند بسیار کم شده است. 


خلاصه آنکه، نه زندگی در حوزه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی امروز شوقی برمی‌انگیزد و نه آینده در پیش رو حکایتی از امید می‌خواند و نه چشم‌انداز تغییر تدریجی یا سریعی در فضای سیاسی ایران در پیش روست. از طرفی نابسامانی‌های امنیتی و سیاسی و اقتصادی در سطح جهانی و منطقه‌ای چون بازگشت طالبان، حمله‌ی روسیه به اوکراین نیز افق دید را تاریک‌تر می‌کند. سیاست جذب مهاجر کارآزموده و یا جوانان با استعداد در چند کشور چون کانادا، استرالیا و آلمان در حال حاضر شوق مهاجرت را افزایش می‌دهد. 

سوال سه - یکی از عوامل دافع ایران برای نسل نو و در نتیجه یکی از دلایل مهاجرت در آمارها، فضای سیاسی و اجتماعی ایران است. کدام جهان  ویژگی‌های سیاسی در کشورهای مقصد مهاجرت، مهاجران را به خود جلب می‌کند؟


دکتر حسن مکارمی: می‌توان این ویژگی‌ها را در چند بسته خلاصه کرد. ترکیب این ویژگی‌ها برای هر داوطلب مهاجرت فرق می‌کند. دو مقوله‌ی آزادی‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و نوعی امنیت اقتصادی برای نان شب در همه‌ی آن‌ها مشترک است. دست یافتن به آینده‌ای در خور آموختن حرفه و دریافت دیپلم نقطه‌ی جذب سوم است. گروهی نیز اقوام نزدیک یا دوستانشان پیش از این مهاجرت کرده‌اند و راه را برای آن‌ها هموار می‌کنند. در اینجا با یک تصاعد هندسی روبرو هستیم. هرچه بیشتر مهاجران قبلی موفق شوند، بیشتر اطرافیان آن‌ها مشتاق مهاجرت می‌شوند به صورتی که تمرکز مهاجران در مناطق ویژه‌ای با سرعت شکل می‌گیرد. 

داشتن پشتوانه، دوست، همکار یا افراد خانواده می‌تواند نخستین انگیزه باشد. آسانی مسیر مهاجرت و شهرت هر کشور در پذیرش نیروی کار دلیل محکمی است. و نهایتاً آشنایی با زبان و فرهنگ و نظام اجتماعی و سیاسی و تسهیلات دولتی و سازمان‌های غیر انتفاعی برای داوطلبان بسیار مهم است. در این زمینه کشورها به گونه‌ای شفاف سیاست مهاجرپذیری خود را تعریف و اعلام می‌کنند. بدون شک جوان بودن و انگیزه‌ی فراگیری و دیپلم‌های اولیه‌ی داوطلبان نقشی اساسی دارند. 

به عنوان نمونه‌ی آلمان از جوانانی که در رشته‌های داده‌پردازی دارای دیپلم هستند استقبال می‌کند. در دولت اوباما، آمریکا به دستور وزارت امور خارجه تسهیلاتی را برای دانشجویان مقطع دکترا در نظر گرفت. کشورهای اروپای شرقی نیز میزبان جوانان ما هستند. 


سوال چهار - مشارکت سیاسی مهاجران در کشورهای مقصد و میزان استفاده‌ی آن‌ها از آزادی‌های سیاسی همواره محل بحث بوده است. این مشارکت و استفاده در چه حدی و به چه شکلی ست؟


دکتر حسن مکارمی: نکته‌ی بسیار آموزنده‌ای در این پرسش نهفته است. اکثریت قریب به اتفاق مهاجران ایرانی، از نظر حضور در جامعه مدنی و نهادهای آن چندان علاقه‌ای از خود نشان نمی‌دهند. اینان بیشتر تلاش می‌کنند که خود را در کشور میزبان بیشتر مستقر کنند و به سمت نوعی از زندگی چون یک شهروند پیرامون خود بروند. این در مورد پناهندگان سیاسی کمتر صادق است. اینان تلاش می‌کنند تا هم رابطه خود را با فعالیت‌های گذشته حفظ کنند و هم در فعالیت‌های سیاسی کشور میزبان که با محورهای عقیدتی آن‌ها سازگار باشد فعال باشند. پدیده‌ی نوظهوری که بیشتر به ایرانیان نسل دوم بازمی‌گردد، حضور پر رنگشان در سمت‌های سیاسی در سطح بسیار بالاست.     


سوال پنج- نهادهای جامعه‌ی مدنی در غرب، از مراجع تعیین کننده‌ی قدرت سیاسی و سوگیری اجتماعی هستند. مشارکت ایرانیان در این نهادها در چه سطحی‌ست؟


دکتر حسن مکارمی: به عنوان نمونه در دور اول انتخاب مکرون رئیس جمهور فرانسه، حزب او اولویت را به نامزدهایی  داد که از نهادهای جامعه‌ی مدنی آمده بودند. برای نخستین بار تعداد قابل توجهی نمایندگان از بانوان و از فعالین جامعه‌ی مدنی در میان وکلای مجلس ملی بودند. شوربختانه پژوهشی در مورد فعالیت ایرانیان مهاجر در سطح جهانی نداریم؛ اما آنچه که از بین نوشته‌ها و گفتارها برمی‌آید، درباره‌ی شرکت فعال هموطنان مهاجر، نسبت به جمعیت و نسبت به موقعیت اجتماعی اینان، سطح مشارکت چشمگیر نیست. توان ایرانیان بیشتر مصروف جذب نهادهای مدنی در کشور میزبان به سوی دفاع از مشکلات ایران امروز و آمادگی افکار عمومی برای پشتیبانی از آنهاست. فعالیت ایرانیان در نهادهای جامعه‌ی مدنی در خارج از کشور حول دفاع از احترام به اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر، دفاع از سالم نگه داشتن کره‌ی زمین و صلح جهانی می‌گردد.    


سوال شش- یکی از دلایل عمده‌ی ماندگاری و تداوم وضعیت موجود در ایران از دید جامعه‌شناسان، ضعف جامعه‌ی مدنی در ایران است. آیا مهاجران، و خاصه گروه‌های اجتماعی نخبه در میان مهاجران می‌توانند زمینه‌سازان تقویت جامعه مدنی در ایران باشند؟ اساساً پیوندهای عاطفی، سیاسی و احساسی مهاجران با ایران در چه حدی حفظ می‌شود؟ این پیوندها در حدی هست که مهاجران را به نیروهایی فعال در بازسازی جامعه مدنی در ایران تبدیل کند؟


دکتر حسن مکارمی: یک پژوهش چند سال پیش در مورد چگونگی سمت و سوی فکری ایرانیان و فعالین سیاسی نشان می‌دهد که اینان به تدریج به فعالیت‌های فرهنگی و حقوق بشری روی آورده‌اند. خوشبختانه فعالین ایرانی این‌گونه نهادهای جامعه‌ی مدنی به شدت افزایش می‌یابند و به نوعی اختلافات گذشته بسیار کمتر شده است. باور بر استراتژی دستیابی به مردم سالاری از طریق تقویت نهادهای جامعه‌ی مدنی به تدریج جای خود را باز می‌کند. اما مراحل زیادی هنوز طی نشده‌اند:

  •  نگاه به فعالیت جامعه‌ی مدنی، مستقل از تمایلات سیاسی
  • تلاش بیشتر به ارتباط با نهادهای جامعه‌ی مدنی در ایران عزیز 
  • تلاش بیشتر در همخوانی و مشارکت ایرانیان مقیم کشورهای گوناگون
  • عدم ارتباط سازمان‌یافته بین دو نسل اول و دوم و تازه‌واردان مهاجر 
  • عدم باور به سرمایه‌گذاری در نهادهای جامعه مدنی در خارج برای قوی کردن نظری نهادهای جامعه‌ی مدنی در ایران عزیز. 



چند سالی است که اندیشه‌های تازه‌ای در این مورد که مردم‌سالاری بر روی جامعه‌ی مدنی قوی ممکن است نه برعکس در مقالات و سخنرانی‌ها دیده می‌شوند. حتی در این مورد تلاش‌هایی نیز آغاز شده است. کمک‌های ایرانیان خارج از کشور به نهادهای جامعه‌ی مدنی در ایران عزیز، بیشتر کمک‌های تدارکاتی به پناهندگان سیاسی در خارج و خانواده‌ی زندانیان سیاسی در داخل است. البته تلاش‌های پراکنده‌ای نیز برای افزایش  همبستگی نهادهای جامعه‌ی مدنی در خارج از کشور نیز برقرار است، چون اتحادیه‌ی انجمن‌های ایرانیان سوئد و یا همکاری‌های مشترک در جلب توجه افکار عمومی مردم جهان به خشونت‌ها و اعدام‌های ده‌ساله‌ی اول پیدایش جمهوری اسلامی. 

می‌توان امیدوار بود که با باز شدن اندک فضای سیاسی - اجتماعی در ایران، مجموعه‌ی نهادینه‌شده‌ی تلاش‌های ایرانیان خارج از کشور به رابطه‌ای نظام‌مند با نهادهای جامعه‌ی مدنی فعالین در داخل صورت گیرد. دو شاخص گویای پیشروی این مهم هستند:

  • همکاری سازمان‌یافته بین فعالین در خارج و بین خود، به عنوان نمونه انتخاب آزادانه‌ی یک شورای مهاجرین که بتواند نماینده‌ی خواسته‌های مهاجرین در رابطه با ارگان‌های بین‌المللی چون سازمان ملل، عفو بین‌الملل، جامعه‌ی اروپا و… باشد.
  • و ابتکارهای عملی برای پیدایش روابط ارگانیک با نهادهای جامعه مدنی در ایران عزیز، هم در زمینه‌ی نظری، هم در زمینه‌ی تدارکاتی…

 

با این یادآوری که بسیاری از تغییرات بنیانی قرون بیست و بیست‌ویک در سطح جهانی محصول پیدایش قوی و سازمان‌یافته‌ی این دو اصل است. موفقیت گاندی و هم‌فکرانش که از فعالیت آنان با مهاجرین هند در آفریقای جنوبی شروع شد، موفقیت لنین و همفکرانش که از انتشار یک نشریه در اروپا آغاز شد، گروه فیدل کاسترو در خارج از کوبا شکل گرفت…




اشتراک در شبکه های اجتماعی